امروز داشتم فکر میکردم که مادر بود که عشق به ولایت رو? تو دل ما نگه داشت. داشتم آب می خوردم. یاد سفارش های زیادی از قول بزرگان و ائمه افتادم که میگن: آب که خوردین یاد امامتون حسین کنید که تو صحرای کربلا ...
سلام بر حسین (ع) و یارانش و اولادانش
و ما رو بد بین و سرگشته نکرد? (بواسطه نادانی مون و بدبینیمون) و الحمدلله که مثل راه گم کرده ها تا آخرین لحظه عمر حیرون و سرگردون? نشدیم. مادرم !!! تو بودی که می گفتی هر وقت آب نوشیدی یادی از حسین و صحرای کربلا کنید. حالا جواب چرای اون موقع ام میگیرم که می گفتم چرا؟
مادر خدا همه گناهانت رو بیامرزه. الساعه قربانت
صابر? پسرت !!!
امشب سر شام? واسه حاج آقا مداحی، تعریف می کردم، که شاید با نگاه کردن به رفتار ها و تفکر در نتیجه اعمال مادرم بود که من یقین به برپایی روز قیامت دارم و یا حداقل یکی از دلایل محکم من بوده. (اگه نخواهیم بگیم همه دلایل)
آخه اون انقدر زحمت کشیده و انقدر صاحب کرامات انسانیه که به هیچ وجه دنیا نمی تونه قدر زحمات اون رو بدونه. من از اون قدر شناسی یاد گرفتم. که قدر هر چیزی رو بدونم. منظورم رو شاید اشتباه انتقال بدم، اجازه بده مثال بزنم:
منم نمی تونم نه اون کرامات رو بیان کنم و نه بشمرم و نه فاش کنم. فقط می دونم از اون بوده. و بهترین نعمت خداست، این مادر
آنکس که پرده از راز روز قیامت برداشت، مادر بود.
واسه من خیلی عجیبه که چرا بعضی از مردم به روز قیامت ایمان ندارند. درسته که توی دنیا هم بعضی مواقع تنبیه میشیم. اما اون ؛تو گوشی؛ واسه اینه که از خواب بپریم و باید بدونیم که ممکنه آخرین ضربه واسه بیداریمون باشه. اگه می فهمیم بهتره که خودمون رو نزنیم به خواب. چون به قول یه فقیهی:
آدمی که خواب هستش رومیشه راحت از خواب بیدار کرد. اما کسی که خودش رو زده به خواب بیدار کردنش خیلی دشواره.
توی گوش سالمم زمزمه کن
یک برنامه تلویزیونی که امشب موضوعش عشق ازلی بود و از پایدار ماندن زندگی توسط فرزندان، صحبت می کرد. آری! تا جهان برجا بوده از آدم تا لحظه ای که صور اسرافیل نواخته می شود، خانواده ها گویا با گرمای فرزندان به حیات خود ادامه دادند. گویا تا بوده چنین بوده و تا باد چنین بادا. گویی که حکمتی توسط خداوند تبارک و تعالی در این نظام مستتر است که ابتدای هر عشق زوج های زمینی با علاقه ای تشدید شود و یا شاید از حالتی به حالتی مافوق تر تبدیل شود. به هر حال، در آخرین جملات این برنامه تلویزیونی که به بحث در باره همین موضوع بود جمله ای گفته شد: که بازیگر و نویسنده و کارگردان این مجموعه تلویزیونی گفت: "انگار با ورود بچه به زندگی هایمان دیگر فراموش می کنیم که باید روزی از دنیا برویم".
این جمله برایم خیلی غریب بود. از سوم دبیرستان تا به امروز، به این نیاندیشیده بودم که هر چه پیر تر میشیم بیشتر وابسته دنیا و مادیات میشیم. این حرف رو از معلم ادبیاتم "جناب آقای الله یاری" شنیدم و هنوز یادمه. و هیچ وقت یادم نخواهد رفت. یه نگاه انداختم توی صورت مادرم، گفتم: "مامان! جدی؟". یه جوابی بهم داد که فهمیدم چرا ما انقدر خدا رو فراموش می کنیم و نعمت هاش رو فراموش می کنیم. گفت: " آره! همه لحظه ها فقط به این فکر می کنی که الان کجاست؟ چی می پوشه؟ بهش بد نگذره! واسه الانش واسه آیندش نگرانی"
اونوقت شما شک دارید که خدا و پیامبرانش و امامانش از خود ما به ما بیشتر مشتاق نباشند؟ واسه آینده دنیا و آخرتیمون؟ واسه
تو بودی که با طرفداری از چیز ها و مقدساتی که در زمان خودت همه کسانی که دور و
برت بودند در نادانی به سر می بردند و ...
اما تو با
توکل خدا و نه داشتن علم زمینی کامل یک دیپلمات، بلکه از چیزی که با توکل بر خدا
برای تو عاید می شود، و گونه ای از علم لدنی است و علمی است که خدا در کتابش گفته
که هیچکس در علم خدا نه سبقت می گیرد و نه رسوخ می کند مگر اینکه خدا بخواهد. و تو
از خواست خدا استفاده کردی تا بر چیزی عالم شوی تا فرزندت که ادعاهای عجیب و
مخالفت های شیطانی را خواست تا دنبال کند و نفهمیده بر دره ای عمیق به گمان خود
فتح کند. و خواست خدا و وجود مقدس تو بود تا مرا هدایت کرد و من خدایم را بخاطر
وجود چون توئی سپاسگزارم.
گفتی که کسانی بر ایران حکومت می کردند که اراده را از یک مهندس ایرانی میگرفتند.
اما من کودک بی تجربه ات در تنگناهایی که با مردم نادان و همکیشم داشتم به آسانی
فریب می خوردم. چون آنان غافل بودند و ذهن غافل تر مرا به آسانی به دور مدار خود
گرانش و گرایش می دادند.
وقتی از شاه می گویند چنان است که اگر
می ماند الان ما قدرت دبی و آمریکا را داشتیم. وا مصیبتا که مصرف گرایی و ظاهر
گرایی تنها مقصود و هدف و آینده نگری آنهاست. خدایا تو بر فضل و کرمت از گناه ما
در گذر و ما را به نور هدایتت بازبینی و توفیق توبه ارزانی دار.
"مطمئنی کسی رو نمی خوای". آره . هر روز صبح که از خواب پا میشم بعد از خاطره تلخ گذشتم .از خودم این سوال رو می پرسم. بعدشم به خودم میگم ول کن بابا . اون فرشته آسمونی که هر مردی یا زنی توی ذهنش انتظارش رو داره میسازه شاید اگه خیلی آدام باشه، تو بهشت بهش بدن اینجا همه چی محدوده. همه چی!
فقط روی کره زمین تنها چیزی که من پیدا کردم نا محدوده ... و واقعا در حد کمالات ماورائیه. مهر مادریه. همین.
"انتظارش رو داره"
"خاطره تلخ گذشتم"
اما از اون طرف هر وقت به یاد این همه توصیه و سفارش پیامبر خدا میافتم و از اون لحاظ بررسی می کنم که مسیر تکامل از اون جاده می گذره و نه جاده تنهایی و مجردی که اون هم به سبک جوون های امروزی توی ذهن من تداعی میشه ... باز یاد این قانون که همیشه واسه من حرف داره میافتم که خدایی که نیازی بشر رو میدونه حتما به اندازه ای که قراره که من توی دنیا بالا برم یاری هم برای من آفریدهو من رو برای اون. که من این ریختی شدم و هیچکی دیگه بجز اون نباید و اصلا و صلاح نیست که بیاد توی زندگی من. شاید باید قدر این روزها رو دونست و همدم مادر بود و هوای اون رو داشت و ازش حرف شنوئی کرد و نگاهش کرد و نگاهش داشت و احترامش رو حفظ کرد و به خدای بزرگ نشون داد که نگاه قادر متعال رو و ارزش و احترام و مقام مادر رو میشناسی
هر چی فکر می کنم که چی بگم تا ( بعد از اینکه تایپم تموم شد ) حس کنم حرف زدم نمی دونم چی بگم
فقط صحنه ای رو که بعد از مدت ها اشک ریخت برای خودم تونست بهعد از شام و تو حالتی که اخبار نگاه می کردم کاملا منقلبم کنه و اشک از چشمام دربیاره رو تعریف می کنم و میرم استراحت و کتاب و لالا.
هنوز که هنوزه غم دارم و دارم می نویسم و اشک هام روی گونس یو هو دلم ترکید.
اخبار گفت: مادری که از دو ماه پیش (صحنه ای دقیقا همزمان تلویزیو نشان داد نفس های مادر بود) بر اثر سکته مغزی زنده مانده بود فرزندش را به دنیا آورد و سپس خود از دنیا رفت.
حالا همش من توی فکر اینم که خدا اگه بخواد بنده ایش به دنیا بیاد با معجزه خودش رو نمایان می کنه. اعتقاد دارم که زن ها احساساتی ترین و ÷اک ترین امهربانی ها رو در قلبشون دارند البته اعتقاد هم دارم که اگر وجود زنی ندیدی بدان که ÷در و مادر او احیانا یا شرابخوار بوده اند و یا دست به گناهان بدون توبه زده اند و آن گناهان را هنوز بلند و با صدایی همراه با گستاخی جار می زنند.
توی همین خطوط از خودم و جنبه های مختلف منظوری که می خواستم بگم رو زدم. و هر کدوم به نظرم باز نیاز به توضیح داره. اما همین بس که مادر مظهر از خودگذشتگی است و فرزندان توشه های زندگی هستند که برای تو نه گناهانشان بلکه ثواب هایشان به تو می رسد.
مادرم دیروز از قول مادر بزرگشون که من خیلی دوسشون دارم و همیشه فاتحه براشون می فرستم که چنین دختری به جامعه تحویل دادن قبطه می خورم سال هاست انمدیشه من در حال مطالعه بر روی آدم هایی است و به این نکته فلسفی می پردازه که چگونه یکی مثل امام خمینی تربیت میشه چگونه یکی مثل مادرم مثل بعض همکارام مثل دوستانی که داشتم و الان من رو ترک کردند مثل خیلی انسانها که ما ازشون به عنوان بزرگ یاد می کنیم در تاریخ ابوعلی سینا ها فارابی ها خیام ها حافظ ها سعدی ها و عرفائی چون شمس و مولانا و معلمانی چون استاد مطهری استاد شریعتی که دعا می کنم روح همشون شاد و در جایگاه خاص و مورد عنایات و الطاف الهی باشند..
داستان از این قرار که عزیز مادرم براش از این موضوع گفته که ببین چه آسان هر کسی در هر جایگاه و مقام انسانی یا دنیوی یا معنوی اشتباه می کنه و از تعریف و تمجید و یا خودستایی خودش به گمراهی میره. ببینید از این داستان چه نتایج خوبی می گیرید. حتی اگر با نقش های مطرح در اون و یا با القاب مشکل خاصی دارید! این رو برای دوستان خاصی گفتم.
روزی عالمی از کنار حمامی می گذشته و در حمام به کارگری برخورد می کنه که داشته هیزم ها رو در اجاق برای گرم کردن آب میریخته. و میبینه وقتی این مرد چوب ها رو داخل کوره میریخته و دونه دونه یه چیز هایی داره زیر لب میگه بهش میگه چی میگی:
کارگر: میگن خدایا من رو هیزم و آتش و خشم دوزخ در امان دار ! و چقدر خوب که من فلان روحانی نیستم که اینگونه در آتش بسوزم.
روحانی: میگه چرا؟
دیشب خواب فلان شیخ رو دیدم که خیلی از دیشب در فکر های پریشانی هستم و الان به این نتیجه رسیدم که غفلت لحظه ای از هیچ یک از بندگان دور و بعید نیست و هر کسی در هر جایی که هست و هر چقدر که رعایت می کنه و نمی کنه و هر چقدر که از جایگاهی برخورداره و یا نیست و... در معرض گناه است؟ و باید خویشتن داری کنه و حواسش جمع خودش باشه تا شیطان که در راه انسان کمین کرده و می خواد او رو از راه به در کنه! در امان نیست.
سپس روحانی که خود مرجع تقلید اون شهر بوده میگه خوابت رو تعریف کن.
کارگر: دیشب در خواب دیدم که وی در رکوع کع مام اعضا و جوارح و روح و فکر و ... همه باید یکی به تسبیح خدا یکی باشند و همه با هم خدا را لبیک کنند. او به جمعیت پشت سر خودش توجهی کرده و از این همه توجه و مورد لطف قرار گرفتن و جایگاهی که در نزد مردم داره احساس شعف و غرور و ... تکبر کرده و خود را تسبیح کرده و همون لحظه جای او رو در جهنم دیدم.
اون شیخ که خود همون مرجع تقلید بوده توبه می کنه و از اینکه بعد از این اشتباه و گناه خدا به او این توفیق رو داد که با اون کارگر بدون بکبر پای این صحبت دوستانه بشینه خدا رو شکر می کنه
اینم یه داستان دیگه که من دیروز از مامان شنیدم و اینجا مثل همیشه نوشتم.
نتیجه اینکه تکبر و غروری که از تعریف و تمجید مردم و اطرافیان مثل موج نهیبی بر می خیزد می تونه با بنده و عابد چه کار ها که نکنه.
عشق به خدا حلقه گم شده در ما مردم است. که باید آن را در خود با تفکر و علم اندوزی و تقوا و تقوا رشد دهیم.
لطفا به بالای وبلاگ و دیدن 10 وبلاگ دیگر من در زمینه های مختلف دیگر توجه کنید.
بله در شهر مردگانی چون شهری که حاکمان طاغوتند باید هم مردمانی که از 4000 سال پیش اهورایی زیستند و از 1400 سال پیش مسلمان بودند و نسل ها در گوششان اذان زمزمه شده و به قول دکتر شریعتی که می گوید : "متن جامعه ایرانی و آریایی … چیست؟"
این سوال را جواب بدهید. صورتتان را به رویی برگردانید و از خود بپرسید و حدس بزنید که دکتر علی شریعتی در جواب به این سوال چه نظر کارشناسی شده ای داده است؟ خوش این سوال را مطرح می کند و خود نیز جواب می دهد.
مذهب متن جامه ایرانی است و شما از مردمانی هستید که شرح دادمتان. همگی روی به شیعه پاک ترین و حق ترین شعبه از اسلام آورده اید. پس حتما الان هم دارید دور می شوید که باز بازگردید. این رو بهتون قول میدم که این هم غیر از تقدیر الهی نیست که شما دور شوید و با علم و معرفت لازم آن را قبول کنید تا بالهایی به طول شرق و غرب باز کنید و از حوزه زمین و هفت آسمان خارج شوید و با بال های فرشته گونه تان از فرشته ها نیز به بالاتر و به عرش سفر کنید و به حق تعالی بپیوندید همانا که عالمان و بزرگان و مومنان نیز همیشه ذکر آیات قرآنی را نظیر انا لله و انا الیه راجعون بر زیر لب هایشان زمزمه کرده اند. امام خمینی یکی از آن مومنان بود که گفت : این پدر و پسر با اسلام چه کردند؟ همانا امام گفت که این پدر و پسر می خواستند درخت کهنسال 4000 ساله خدا پرستی و یکتا پرستی را از ریشه بخشکانند و از ریشه به آن تبر بزنند. و همانند غرب که دین را در خود کشتند مگر عده ای که از خدا مدد خواستند و همانا به بهشت برین خداوند راه می یابند. سیاست مداران و سرمایه داران غرب دین را در جامعه مصرف کننده خود از بین می برند از دل مردمان خود. چیزی هم که باقی مانده همان فطرت بشری است که به ظاهر یا به باطن به اندک و یا به تعداد چشمگیر میبینید. مثل زنی که بچه اش را در رحمش صدق می کند آنها برای رسیدن به بعض هدف های خود این کار را می کنند. مثل شوهری که مهرش نسبت به همسرش و زنی که مهرش نسبت به شوهرش را دریغ می کند. مثل ما که مهر امام زمانمان را در دل کشتیم. مثل ما که مهر و عطوفت به دولت مردانمان که برای ما خادم هستند در دل کشتیم با این بهانه که دیگری شاید خائن است. دیگری شاید خائن باشد اما من حق ندارم به دلیل وجود چند خائن در دنیایی که برادر به برادر رحم نمی کند دلیل بر تعمیم بی مهری ام نسبت به خادمانم و دولتمردانم داشته باشم!
من باید ایمانم را قوی کنم چون این امتحانی است که کم ایمانان در آن رد می شوند و کمر به بی مهری و دریغ ورزیدن از لطف خود نسبت به دوستان خود می کنند.
اما آنانکه دینشان را از الگو هایی مثل محمد و علی و با معلمی ائمه و توکل بر یاد خدا و موهبت منجی حی و حاضرش بر زمین بنا نهاده اند هیچ وقت و با هیچ تیر و ترفند دیگری از جانب شیطان زخمی نمی شوند گویا که سپر ایمان آنان اگر سست می بود تا بحال همانند دیگران آنها را بر زمین کوفته بود.
و شیطان مومنان را از دور برای اهل شیطان می دانی چگونه تصور می کند؟ همانند علی برای خوارج.
خوارج در ذهنشان چه بود که قرآن را بر سر نیزه کردند و بی مهری کردند و وفاداری را از سالارشان دریغ ورزیدند و فرزندان همان نسل با حسین چه کردند؟ فکر می کنید چه تفکری قبل از شهادت این دو امام (یکی در محراب و دیگری هم در محراب دیگر ) در ذهن مردم بوده.
به نظر من به حال کنونی جامعه ما بی شباهت نیست. به تفکر حزب شیطان کنونی نسبت به ولی فقیه و یا حزب الله نگاه کنید و خود تک تک افراد و تک تک حرف ها و استدلالاتشان گوش فرا دهید و به این نگاه کنید که از کجا سرچشمه می گیرد؟
شنیده اید که دنیا برای به تعداد انگشتان دو دست کمتر مورد غضب خدا نمی شود؟ من فکر می کنم که انقلاب 30 میلیونی هم که به دست امام و به اراده خدا بود هم برای عده کمی این پرچم اسلام بنا نهاده شد و اگر مردم ما قدر ندادند به چنان فلاکتی بیافتند که دیگر احمدی نژادی های شجاع را در میان خود نبینند که از حق آنها که فقط به روحیه شهادت طلبی و شجاعت قابل ستادن است باز گیرند و از این حق مسلم خود دفاع کنند. من به چشم خودم تجربه کردم که مردم ما منهای اونهایی که در 22 بهمن 84 به خیابان ها آمدند و هیچ خاتمی و معین دیگری شجاعت ستادن حق مسلم را نداشتند و با اولین اراده برای این کار کمر هاشان که به نیروی ایمان تجهیز نبود خم میشد.
یقین ندارم قسم هم نمی خورم اما 8 سال مشاهده کردم و شاید 16 سال که بعضی که حرف رابطه با امریکای خیانت کار و شیطان بزرگ دم می زنند به چه سمتی می نگریستند و به کدامین هدف چشم دوخته بودند. من مرده و شما زنده. تنها راه نجات ما علم و معرفت کاملی است که از ائمه و با دست امانتدار حوزه های علمیه به ما رسیده است و با عمل و رعایت تمامی ( و نه زیر مجموعه ای) بلکه تمامی و به نحو احست می توانیم به ایران اسلامی که قرار است 1404 برسیم. و گرنه کار ما سعی و خطاهای بی مورد خواهد شد.
ان شاء الله و با سعی بیشتر مسئولین مححق شود
سید صابر طباطبائی یزدی 14 خرداد 1385
سالگرد ارتحال جانگداز رهبر فقید و فقیه انقلاب ایران و اسلام را تسلیت می گوییم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نقد درست یعنی این : نقد سخنان دکتر عباسی درباره ی حکمت متعالیه
خاطره ای از شهدا در حسینیه دو کوهه به نقل از حاج سعید حدادیان
ماموریت وب2 سایت امام خامنه ای و وظیفه ی ما
سید دی آموزشی شیرپوینت 2007 به زبان فارسی ترجمه شده ی سی دی ترین
سلام
[عناوین آرشیوشده]