سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 85 دی 14 , ساعت 3:4 عصر

هر چی فکر می کنم که چی بگم تا ( بعد از اینکه تایپم تموم شد ) حس کنم حرف زدم نمی دونم چی بگم

فقط صحنه ای رو که بعد از مدت ها اشک ریخت برای خودم تونست بهعد از شام و تو حالتی که اخبار نگاه می کردم کاملا منقلبم کنه و اشک از چشمام دربیاره رو تعریف می کنم و میرم استراحت و کتاب و لالا.

هنوز که هنوزه غم دارم و دارم می نویسم و اشک هام روی گونس یو هو دلم ترکید.

اخبار گفت: مادری که از دو ماه پیش (صحنه ای دقیقا همزمان تلویزیو نشان داد نفس های مادر بود) بر اثر سکته مغزی زنده مانده بود فرزندش را به دنیا آورد و سپس خود از دنیا رفت.

حالا همش من توی فکر اینم که خدا اگه بخواد بنده ایش به دنیا بیاد با معجزه خودش رو نمایان می کنه. اعتقاد دارم که زن ها احساساتی ترین و ÷اک ترین امهربانی ها رو در قلبشون دارند البته اعتقاد هم دارم که اگر وجود زنی ندیدی بدان که ÷در و مادر او احیانا یا شرابخوار بوده اند و یا دست به گناهان بدون توبه زده اند و آن گناهان را هنوز بلند و با صدایی همراه با گستاخی جار می زنند.

توی همین خطوط از خودم و جنبه های مختلف منظوری که می خواستم بگم رو زدم. و هر کدوم به نظرم باز نیاز به توضیح داره. اما همین بس که مادر مظهر از خودگذشتگی است و فرزندان توشه های زندگی هستند که برای تو نه گناهانشان بلکه ثواب هایشان به تو می رسد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ