سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خدا بترس هر چند ترسى اندک بود ، و میان خود و خدا پرده‏اى بنه هر چند تنک بود . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 85 دی 14 , ساعت 3:31 عصر

یک برنامه تلویزیونی که امشب موضوعش عشق ازلی بود و از پایدار ماندن زندگی توسط فرزندان، صحبت می کرد. آری! تا جهان برجا بوده از آدم تا لحظه ای که صور اسرافیل نواخته می شود، خانواده ها گویا با گرمای فرزندان به حیات خود ادامه دادند. گویا تا بوده چنین بوده و تا باد چنین بادا. گویی که حکمتی توسط خداوند تبارک و تعالی در این نظام مستتر است که ابتدای هر عشق زوج های زمینی با علاقه ای تشدید شود و یا شاید از حالتی به حالتی مافوق تر تبدیل شود. به هر حال، در آخرین جملات این برنامه تلویزیونی که به بحث در باره همین موضوع بود جمله ای گفته شد: که بازیگر و نویسنده و کارگردان این مجموعه تلویزیونی گفت: "انگار با ورود بچه به زندگی هایمان دیگر فراموش می کنیم که باید روزی از دنیا برویم".

این جمله برایم خیلی غریب بود. از سوم دبیرستان تا به امروز، به این نیاندیشیده بودم که هر چه پیر تر میشیم بیشتر وابسته دنیا و مادیات میشیم. این حرف رو از معلم ادبیاتم "جناب آقای الله یاری" شنیدم و هنوز یادمه. و هیچ وقت یادم نخواهد رفت. یه نگاه انداختم توی صورت مادرم، گفتم: "مامان! جدی؟". یه جوابی بهم داد که فهمیدم چرا ما انقدر خدا رو فراموش می کنیم و نعمت هاش رو فراموش می کنیم. گفت: " آره! همه لحظه ها فقط به این فکر می کنی که الان کجاست؟ چی می پوشه؟ بهش بد نگذره! واسه الانش واسه آیندش نگرانی"

اونوقت شما شک دارید که خدا و پیامبرانش و امامانش از خود ما به ما بیشتر مشتاق نباشند؟ واسه آینده دنیا و آخرتیمون؟ واسه



لیست کل یادداشت های این وبلاگ