پسرم !
لقمان حکيم وقتي که از سرزمين خود بيرون مي رفت ،در موصل-که به آن کوموليس گفته مي شد-فرود آمد .وقتي که در کارش در ماند و اندوهش شدت گرفت و کسي هم نبودکه او را در انجام دادن کارش کمک کند ،پسرش را به خانه برد و در را بر روي خود بست و او را پند داد و گفت :
پسرم !دنيا دريا ي عميقي است که انسانهاي بسياري درآن هلاک شده اند .از عمل در آن توشه بر گير و کشتي اي را بر گير که مسافرآن، پروامندي از خدا باشد ؛سپس سوار بر اين کشتي ،به اعماق اين دريا برو تا نجات يابي و من نگرانم که نجات نيابي.
پسرم !کشتي( نجات) ايمان است و بادبان آن، توکل ،و ساکنان آن شکيبايي و پاروهايش روزه ،و نماز و زکات .پسرم هر که بدون کشتي وارد دريا شود، غرق مي گردد.
پسرم! سخن، اندک بگو و خداوند عزو جل را در همه جا ياد کن ؛زيرا تو را بيم داد و ترساند و آگاه ساخت و آموخت .
پسرم !از مردم پند بگير ؛پيش از آنکه تومايه پند مردم شوي .
پسرم !دنيا را در حالي که گناهان و شيطان در آن هستند ،امن ندان .
پسرم !تنهايي از رفيق بد بهتر است .
پسرم !با بزرگ مشورت کن و از مشورت با کوچک نيز حيا نکن .
پسرم! چنين نيست که هر کس بگويد :«مرا بيامرز»آمرزيده شود ؛آمرزيده نشود، مگر کسي که پرودگارش را اطاعت کرده باشد .
پسرم! در باره دانش خدا بگو مگو نکن ؛زيرا دانش خدا ،درک نمي شود و شمارش ندارد.
پسرم !هر آينه، حلال کوچک به حساب مي آيد؛پس چگونه است حرام بسيار ؟
پسرم !هنگام خشم خود را مهار کن تا هيزم جهنم نشوي.