• وبلاگ : فهرست
  • يادداشت : من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خاطره اي از سرکار خانم فاطمه طباطبايي:

    زماني که به اقتضاي رشته تحصيلي ،يکي از متون فلسفي را مي خواندم ،بعضي از عبارات دشوار و مبهم کتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در ميان مي گذاشتم .اين پرسش و پاسخ به جلسه درس بيست دقيقه ايي تبديل شد تا يک روز صبح که براي شروع درس خدمت ايشان رسيدم دريافتم که ايشان با يک رباعي به طنز هشدارم داداه اند :

    فاطي که فنون فلسفه مي خواند

    از فلسفه فاءو لام و سين مي داند

    اميد من آن است که با نور خدا

    خود را زحجاب فلسفه برهاند

    پس از دريافت اين رباعي ،اصرار مجدانه من آغاز شد و در خواست ابيات ديگري کردم و چند روز بعد :

    فاطي !به سوي دوست سفر بايد کرد

    از خويشتن خويش گذر بايد کرد

    هر معرفتي که بوي هستي تو داد

    ديوي است به ره ،از آن حذر بايد کرد

    تقاضاي مدام من کم کمک موثر مي نمود . چرا که چندي بعد چنين سرودند :

    فاطي تو و حق و معرفت يعني چه؟!

    دريافت ذات بي صفت يعني چه ؟!

    ناخوانده الف ،به ياءنخواهي ره يافت؟!

    ناکرده سلوک موهبتت يعني چه ؟!

    اين پند آموزي و روشنگري امام را که در قالب رباعي و در نهايت ايجاز آمده بود به جان نوشيدم و آويزه گوشم کردم و سرمست از حلاوت آن شدم ،ناگاه دريافتم که نظير چنين پيامهايي در باب معرفت ،دريغ است ناگفته ماند و نهفته گرددلذا با سماجت بسيار از ايشان خواستم که سر رشته کلام و سرودن پيام هارا رها نکنند .اعتراف مي کنم که لطف بي کران آن عزيز چنان بود که جرات اصرارم مي داد و هر دم بر خواهشهاي من مي افزود تا آنجا که من درخواست سرودن غزل کردم و ايشان عتاب کردند «که مگر من شاعرم »

    ولي من همچنان به مراد خود اصرار مي ورزيدم و پس از چند روز چنين شنيدم :

    تا دوست بود تو را گزندي نبود

    تا اوست ،غبار چون و چندي نبود

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });